آقای متوهم

تایپ آدرس وبلاگ در آدرس بار بالای صفحه اینترنتی و رفتن به صفحه مربوطه ، باز کردن درب خانه قدیمی پدری را تداعی میکند که انگار پس از سال ها به آنجا برگشته ای و درب کوچک فلزی را با صدا باز میکنی و به مجرد ورود به حیاط شاید چند پرنده یا یک گربه هراسان می گریزند از آنجا، البته اینجا صدایی در کار نیست، مثل همیشه میشود بی صدا آمد و بی صدا رفت، خواندن برخی پستها و  کامنت های معدود خوانندگانشان انگار آدم را یاد خاطرات نوستالژیک بازی ها و دویدن های  کودکانه وسط حیاط قدیمی خانه می اندازد، وارد اندرونی شدن انگار معادل میشود با رفتن به بخش مدیریت وبلاگ، ساعت قدیمی شماته دار خواب رفته و خوبیش این است که تم آقای متوهم...ادامه مطلب

تایپ آدرس وبلاگ در آدرس بار بالای صفحه اینترنتی و رفتن به صفحه مربوطه ، باز کردن درب خانه قدیمی پدری را تداعی میکند که انگار پس از سال ها به آنجا برگشته ای و درب کوچک فلزی را با صدا باز میکنی و به مجرد ورود به حیاط شاید چند پرنده یا یک گربه هراسان می گریزند از آنجا، البته اینجا صدایی در کار نیست، مثل همیشه میشود بی صدا آمد و بی صدا رفت، خواندن برخی پستها و  کامنت های معدود خوانندگانشان انگار آدم را یاد خاطرات نوستالژیک بازی ها و دویدن های  کودکانه وسط حیاط قدیمی خانه می اندازد، وارد اندرونی شدن انگار معادل میشود با رفتن به بخش مدیریت وبلاگ، ساعت قدیمی آقای متوهم...ادامه مطلب

 همه المانهای پاییزی را دوست می داری، آفتاب ملایم نیم روزیش را، ، طبیعت رنگا رنگش را ، برگ ریزانش را ، کلاغ های غروب هایش را، باران های ملایم و روح نواز گاه و بیگاهش را، نسیم های خنکش را، حال و هوای لطیف وعاشقانه عشاقش را که گویی قابل حس و سرایت کردن است و چه خوب است اگر اینها همه همراه شوند با یک فنجان چای لب سوز و لب دوز هلدار یا دارچینی یک خوشه انگور لعل بی دانه، یک کتاب خوب برای خواندن و یک سکوت دلچسب در یک بعد از ظهر ملایم پاییزی ، در حالی که بر روی صندلی لهستانی ات در تراس خانه ای قدیمی رو به حیاطی بزرگ و پر درخت نشسته ای و خورشید دارد بساطش را یواش یو آقای متوهم...ادامه مطلب

حین آب دادن درخت توت جلوی درب حیاط داشتم به اولین ها و آخرین ها فکر میکردم اولین ها اگر نه همیشه اما غالبا محرز هستند، آخرین ها اما، برعکس تقریبا هیچوقت قابل پیش بینی نیستند آخرین باری که مادرت را با آن دامن گلدار رنگ و رو رفته پر از گلهای صورتی  چهار پر و آن نگاه پر از محبتش می­بینی آخرین باری که روی پوشش سپید برف زمستانی  رد پایت را به جا می گذاری و از این کار خشنود میشوی آخرین باری که بوی بهار و فرا رسیدن نوروز را حس میکنی نوشیدن آخرین استکان چای یا یک جرعه آب خنکی که در گرمای تابستان می­نوشی وعطشت با لذت برطرف می­شود آخرین باری که اول مهر میشود و تو ب آقای متوهم...ادامه مطلب

صحنه اول: دو مرد، یکی بسیار قوی هیکل و درشت اندام، با صورتی نتراشیده و سری نسبتا کوچک و کم مو و دیگری کوتاه قد، لاغر و ریزه میزه با موهای بلوند دم اسبی، در فضای داخلی یک کافه قدیمی و کم نور، در حالی که تمام فضای داخلی کافه به شدت آشفته و به هم ریخته می­نماید، در حال گفتگو می­باشند. مرد کوتاه قد برروی لبه جلویی بار نشسته و پاهایش آویزان است و مرد بلند قد کنارش ایستاده است. مرد قوی هیکل[ با صدایی بم و احمقانه] : ویل، میگم، به نظر تو آدمای شرافتمند بیشترتمیز کارن یا کثیف کار؟  مرد کوتاه قد [ در حالی که پک محکمی به سیگارش می­زند] : به نظرم ربطی به تمیز کاری و این آقای متوهم...ادامه مطلب